معنی گلستان و باغ

حل جدول

گلستان و باغ

گلشن


گلستان

گلزار، باغ گل،

لغت نامه دهخدا

گلستان

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) (کاخ...) رجوع به کاخ گلستان شود.

گلستان. [گ ُ ل َ / گ ُ س ِ / گ ُ ل ِ] (اِ مرکب) (از: گل + ستان، پسوند مکان). گلستو. آنجا که گل بسیار باشد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). محل روییدن گل. جایی که گل روید. محل دمیدن گل و سبزه. گلزار:
تهمتن ببردش به زابلستان
نشستنگهی ساخت در گلستان.
فردوسی.
نه همی بازشناسند عبیر از سرگین
نه گلستان بشناسند ز آبستنگاه.
قریع الدهر.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی.
فرخی.
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان.
منوچهری.
گیاهی چند خود روید به بستان
دهندش آب در سایه ی گلستان.
(ویس و رامین).
شاه چو دل برکند ز بزم گلستان
آسان آرد به چنگ مملکت آسان.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 635).
یکی فرخنده گل بودی که اکنون
همی فردوس شاید گلستانت.
ناصرخسرو.
آب را چون مدد بود هم از آب
گلستان گردد آنچه بود خراب.
سنایی.
ناهید سزد هزاردستان
کایوان تو گلستان ببینم.
خاقانی.
قصرش گلستان ارم صدرش دبستان کرم
در هر شبستان از نعم بستان نو پرداخته.
خاقانی.
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستانی نهاده در نظرگاه.
نظامی.
خال مشکین بر گلستان میزنی
دل همی سوزی و بر جان میزنی.
عطار.
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان.
مولوی.
گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان
بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است.
سعدی (بدایع).
در گلستان ارم دوش چو از لطف صبا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت.
حافظ.
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش.
حافظ.

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کیوی بخش سنجید شهرستان هروآباد، واقع در 17هزارگزی خاور مرکز بخش کیوی و 12هزارگزی راه شوسه ٔ هروآباد به میانه. هوای آن سرد و دارای 798 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و دارای مراتع و مزارع در کوههای طالش است. محل سکنای ایل شاطرانلو میباشد. در دو محل بفاصله ٔ هزار گز به نام گلستان بالا (علیا) و گلستان پائین (سفلی) معروف است و سکنه ٔ گلستان پائین 291 تن است. دارای دبستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) چشمه ٔ... از مزارع خنامان کرمان است. (مرآهالبلدان ص 224).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش شهریار شهرستان تهران. دارای 30 تن سکنه و مزرعه ٔ شریف آباد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) رجوع به ده مجنون شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) (کوه...) حمداﷲ مستوفی نویسد: کوهی است به طوس... رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 199.

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است ازدهستان مرکزی بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع در 4000گزی خاور طرقبه، سر راه مشهد به طرقبه. هوای آن معتدل و دارای 808 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گلستان. [گ ُ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 76000گزی جنوب خاوری راین، کنار راه شوسه ٔ جیرفت به بم. هوای آن سرد و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

مترادف و متضاد زبان فارسی

گلستان

باغ، باغستان، بوستان، گلزار، گلشن، لاله‌زار

گویش مازندرانی

گلستان

استان گلستان از استان های شمالی کشور که در نیمه ی دوم دهه...

فرهنگ معین

گلستان

(گُ لِ) (اِ.) باغ گل، باغی که در آن گل - های گوناگون پرورش می دهند، گلشن.

فرهنگ عمید

گلستان

جایی که درخت و بوتۀ‌ گل بسیار باشد، گلزار، گلشن. δ در شعر گاهی به‌جهت ضرورت گُلسِتان می‌گویند: گل دگر ره به گلسِتان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی۱: ۱۹)،

معادل ابجد

گلستان و باغ

1570

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری